loading...
یاد یاران
جواد سلیمی بازدید : 100 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (0)
چهل و چهار سال از شهادت علامه سید اسماعیل بلخی می گذرد؛ شاعر شهیدی که ده ها هزار بیت شعر و اکثراً در ١۵ سال زندان نمناک دهمزنگ کابل سرود و دیوان وزین و پرطنینی از اشعار در قوالب و قوافی مختلف و متنوع به جامعه و تاریخ هدیه فرمود.

 

اشعار شهید بلخی، در سبک عراقی هندی؛ دارای مضامین بلند اجتماعی، سیاسی، دینی و انقلابی است و هیچ شاعری در افغانستان در این عرصه به پای آن شاعر شهید نمی رسد و نمی تواند چون او در دریای درد و رنج ابیات مواج و متراکم اشعارش، غرق باشد.

شعر شهید بلخی، شعر تفنن و تظاهر محض نیست و از تشبیب و تغزل رایج آن روزگار که مایه ی مسرت دربار و محو شدن در زلف و رخ یار بود، بالاتر است و دردها و دغدغه هایی را در تار و پود خود زخمه می زند که جامعه و مردمش از آن خنجر خورده و به خون نشسته و خطرکشیده اند.

چهل و چهار سال از شهادت علامه سید اسماعیل بلخی می گذرد؛ شاعر شهیدی که ده ها هزار بیت شعر و اکثراً در ١۵ سال زندان نمناک دهمزنگ کابل سرود و دیوان وزین و پرطنینی از اشعار در قوالب و قوافی مختلف و متنوع به جامعه و تاریخ هدیه فرمود.

 

اشعار شهید بلخی، در سبک عراقی هندی؛ دارای مضامین بلند اجتماعی، سیاسی، دینی و انقلابی است و هیچ شاعری در افغانستان در این عرصه به پای آن شاعر شهید نمی رسد و نمی تواند چون او در دریای درد و رنج ابیات مواج و متراکم اشعارش، غرق باشد.

شعر شهید بلخی، شعر تفنن و تظاهر محض نیست و از تشبیب و تغزل رایج آن روزگار که مایه ی مسرت دربار و محو شدن در زلف و رخ یار بود، بالاتر است و دردها و دغدغه هایی را در تار و پود خود زخمه می زند که جامعه و مردمش از آن خنجر خورده و به خون نشسته و خطرکشیده اند.

شعر علامه شهید، برخاسته از آتش و اشکی است که در دل و دیده اش شعله ور و شناور بوده و لاجرم این سوزوگداز در هر قطعه از قصیده و غزل و مثنوی و رباعی اش، عجین است و حتی آتش این درد و اندوه، عاشقانه ترین غزل هایش را نیز آذین و رنگین کرده و آغاز غماز و پرناز و نیازش را پایان پرسوزوگداز بخشیده است.

جدا از جنبه های گوناگونی که شهیدبلخی در اشعارش، پررنگ و خوش آهنگ به آنها تشبث کرده و نه از باب ضرورت و مناسبت  و پیشامد، بلکه منحیث یک مصلح اجتماعی با ایمان و آرمان به عنوان یک هدف و رسالت، تکرار در تکرار  به ساز و سرود  گرفته است؛  نفرت از جنگ و جدال است که در قطعه قطعه از اشعارش متجلی گردیده و صلح و سداد را به بشریت گوشزد کرده است:

“ای بشر تاچند ریزی خون خویش

نیست مستحسن جدل، الصلح خیر”

علامه بلخی شهید؛ در نخستین سال هاى پس از جنگ جهانی اول و همزمان با جنگ های استقلال افغانستان از انگلیس به رهبری شاه امان الله غازی به دنیا آمد و در بستری از جدال و جنجال های ملی و بین المللی بزرگ شد.

در این شرایط، افغانستان بعد از قتل عام های امیر عبدالرحمن و جنگ های میهنی استقلال، طى یک دهه نبرد قدرت میان حبیب الله کلکانی و شاه امان الله غازی و نادرشاه، در تنور تنش های منطقوی و قومی و نژادی می سوخت و در نبود وحدت ملی و برادری انسانی؛ نفاق و جدال حاکم بود و در شکست اعتمادها و گسست اتحادها، هرصدایی، با گیوتین اعدام و تازیانه استبداد پاسخ می یافت. شهید بلخی این برهه ی تلخ و تاریک از شرایط زندگی جامعه و جهان را در سروده هایش، به نکوهش گرفته و در نفرت از جنگ و نفاق همگان را به صلح و اتحاد دعوت کرد است:

“چه ابتلا است که در هر بلاد می نگرم

نزاع  مذهب و جنگ نژاد می نگرم

به نام صلح به اسباب جنگ می کوشند

ز  بهر تفرقه در اتحاد می نگرم

نوای عدل بهر نای لیک وقت عمل

خلاف مصلحت و عدل و داد می نگرم

مگر نه جمله ز یک نسل پاک باباییم

ترا به محنت خود از چه شاد می نگرم

به عیب خود نگشودیم چشم و هرکس را

به  عیب جامعه در انتقاد می نگرم

به روی سفره قسمت به دورهم جمعیم

برای  لقمه  ربودن  عناد می نگرم

ز دیر و میکده آزاد باش می شنویم

چه  کشمکش ز پی انقیاد می نگرم

بهانه چند نماییم به بی سوادی خلق

تمام مفسده در باسواد می نگرم

بیا  بیا همه اعضای یک بدن باشیم

امور جمله به وفق مراد می نگرم

به  رغم  شیخ اگر وحدتی پدید آریم

متاع  شیعه و سنی کساد می نگرم

میان ما و تو صد درد مشترک باقی است

ترا به خود ز چه بی اعتماد می نگرم

دل  شکسته  مظلوم  بلخیا به  کف آر

بنای ظلم سراسر به  باد می نگرم ”

هنوز تلخی ویرانی و بربادی بشر از جنگ جهانی اول(١٩١۴-١٩١٨)، فراموش نشده بود که جنگ جهانی دوم (١٩٣٩-١٩۴۵میلادى) رخ داد و مصایب و مشکلاتی از تلفات و جراحات ده ها میلیون

انسان تا بمباران اتمی جاپان و ویرانی شهرهای جهان بر بشریت تحمیل شد.

… ص ۲

سایه این فجایع هولناک، سراسر جهان را سیاه کرد و آلام بجا مانده از این جنگ ها و جناح بندی های نظامی- و نژادی برای تباهی انسان و ویرانی جهان، ذایقه زمین و زمان را تلخ نمود. تلخی و تکان این جنگ ها در رگ رگ اشعار شهید بلخی جاری است و او، رقابت های تسلیحاتی کشورها و زور آزمایی قدرت ها را، دخیل در جنگ ها و جدال ها دانسته و در مخالفت با جنگ و پرهیز از خطر خشونت و خونریزی، برصلح و اصلاح تاکید کرده و سروده است:

“گر به تسلیح است سعی استباق

بر فروزد ناگهان جنگِ دگر

خون چنان جاری شود کز رودِ خون

هر برهما بنگرد گنگِ  دگر

ای مسیحا داروی الصلح خیر

کوب این درمان به هاونگِ دگر”

 

بلخی شهید، با استقبال از اعلام خلع سلاح جهان از سوی سازمان ملل؛ اما از عملی نشدن این طرح و دو گانگی قول وعمل قدرت های تسلیحاتی سخن گفته و برنامه خلع سلاح سازمان ملل و عملکرد دولت های مقتدر جهان را، جنگ سرد قطب های قدرت شرق و غرب آن روز خوانده و مسخره بودن آن را به سوگ و سرود گرفته است:

“سال ها شد، گشته مطرح در جهان خلع سلاح

مانده بر دوش بشر بار گران خلع سلاح

ظاهراً گر بنگری مفهوم و مقصدها یکی است

خواهش پیرو پرنسیب جوان خلع سلاح

طرح گفتار ملل، با وضع کردار دول

نیست غیر از آسمان و ریسمان خلع سلاح

هردو را گر متحد گیریم با فرض نقیض

هست با تسلیح معنا  توأمان خلع سلاح

روز و شب مشغول سبقت هر بلاک و این عجب

مجلس امنیه لافد هر زمان خلع سلاح

آن قدر دور است مطلب بین گفتار و عمل

در زمین کشتار و فوق لامکان خلع سلاح

گشت معلومم زبازی های گرم شرق و غرب

جنگ سردی بیش نبود در میان خلع سلاح

کشف شد آخر رموز پرده از مصر و حجاز

آنچه با خود داشت اسرار نهان خلع سلاح

آه تأثیری مگر در ناله جاپان نبود

کاید از قلب سوادان الامان خلع سلاح

دوش بحرالکاهل آخر گفت با البیریا

ای برادر، نیست جز مشت بیان خلع سلاح

ای بشر تا چند در سر پروری، سودای خام

تا جهان و جان بود کی می توان خلع سلاح

از پلان های کمیته چاره ای حاصل نشد

ای سیاسی خاص دارد یک پلان خلع سلاح

هست نیروی مسلم ، خواه دیر و خواه زود

می کند یک روز مرگ ناگهان خلع سلاح

بلخیا این حرف مهمل را هر آن کس گفت گفت

شکر لله نشنوم از می کشان خلع سلاح”

 

بمباران اتمی  دو شهر “هیروشما” و “ناکازاکی” و تلفات و تبعات فاجعه بار آن، نه تنها به تسلیمی جاپان در مقابل امریکا انجامید، بلکه جهان بشریت را به شدت متاثر کرد و باعث شد که قدرت های نوظهور دیگر، در رقابت های تسلیحاتی، دست به تولید و آزمایش موشک های قاره پیما با کلاهک های هسته ای بزنند و با نمایش توازن قواى اتمی، بشریت را هرچه بیش تر تهدید کنند.

شهید بلخی، درنفرت از این تقابل تسلیحاتی و آزمایش متواتر قاره پیماهای هستوی؛ خطرات آن را به جهان برشمرده و ضمن آن که این رقابت هارا عامل تباهى و بربادى بشریت دانسته؛ اما براستفاده از این نیرو در راستای آسایش و رهایش انسان و استفاده صلح آمیز از آن تاکید کرده است:

 

“اساس شور و شر ای قاره پیما

جهـانی را شـرر ای قاره پیما

به دل ها گشته پـیدا از نهیبت

بسی خوف و خطر ای قاره پیما

شکست از فتنه ات در جنگ دوم

تـمدن را کمـر ای قاره پیما

نگشته جمع از هر کوچه تا حال

یتیم و دربـدر ای قاره پیما

چو سیل از دیده آلمان و جاپان

روان اشک بصر ای قاره پیما

بود معمـــوره گیتی بشر را

مکن محـوِ بشر ای قــاره پیما

بــه گل گشت مراد نسل آدم

ز رأفت یک نظر ای قاره پیما

تویی گر باغبان زنهار زین باغ

مکــش بیخ شجـــر ای قاره پیما

در این باغ است امریک و اروپا

درخت نـوثمـر ای قاره پیما

به رشد آسیا و شـرق اقصا

سـزد خون جگـرای قاره پیما

تو شو پیـوند کز پیـوند گردند

درخـتان بارور ای قاره پیما

به فکر خویش هر کس از تو دارد

سـوال مختصـر ای قاره پیما

گر استعمار را بد می شمــاری

مـکن از بـد بـتر ای قاره پیما

تو را کردار آن ماند که خواهی

ز گلخن نیشـکر ای قاره پیما

چه سودت ازندامت گرپس ازجنگ

زنی مشتی بسـر ای قاره پیما

از آن ترسم ز بیدادت شود محو

زمین را ما حضر ای قاره پیما

نماند از بـشر گر هم بماند

همان عصر حجر ای قاره پیما

سلاح دیگری هـرگز نیابند

بجز چوب  تبر ای قاره پیما

توخودهم نیست می گردی اگرخورَد

قمر اندر قمر ای قاره پیما

نباشد هیچ تردیدی که هستـی

کـمال مشتهر ای قاره پیما

ولی در طرز استـعمال بایـد

تو را فـکر دگر ای قاره پیما

سـزد گر دامن صلحت بریزد

به جای بم گهر ای قاره پیما

سخن گفتم تو را تا بشنوانـم

حریفان را خبــر ای قاره پیما

مراد از قاره پیما ای خرشچف

و یا ایزن هور ای قاره پیما

همان کو می شود حرصش به تسلیح

دمادم  بیش تر ای قاره پیما

 

در راستای همین نفرت از جنگ و جدال و تاکید بر صلح و سداد؛ شهید بلخی از زاویه ی دیگر، به سیاهى و تباهى جنگ و ریشه یابی علل و عوامل آن پرداخته و از موضع یک حکیم دردشناس و دلسوز، به تشخیص درد و تجویز درمان آن نشسته است؛ او مرض مزمن “جهل” را علت اصلی همه جدال ها و جنجال هاى بشریت شناخته و نادانى و بى هنرى را مایه ی نکبت و بدبختی بشر و باعث خودخواهی ها و خودمحوری ها خوانده و راه رهایی از این  نقص کمال و سرچشمه قتل و قتال بشر را، تمسک به معرفت و وحدت دانسته و سروده است:

“این جنگ و جدال بشر از علت جهل است

وین نکبت حال بشر از علت جهل است

بر کشتن خود کسب کند علم و هنر را

این نقص کمال بشر از علت جهل است

گفتار ز توحید ولی تفرقه کردار

این وزر و وبال بشر از علت جهل است

دیدی که چسان عاقبت این مهد امان شد

میدان قتال بشر از علت جهل است

از پای درآرند قد سرو جوانان

این قطع نهال بشر از علت جهل است

هم فرق برادر شکند هم دل فرزند

زشتی خصال بشر از علت جهل است

هر فرد بدین فکر که عالم شود از وی

این فکر محال بشر از علت جهل است

گه فکرت اشغال مه و کره مریخ

این خواب و خیال بشر از علت جهل است

سرمایه رود جمله پی پودر و سرخاب

تضیع جمال بشر از علت جهل است

تا درس نخوانند به دانشگه وحدت

خود رنج و ملال بشر از علت جهل است

بلخی نشود تا که همه پیرو اسلام

آخر که زوال بشر از علت جهل است

 

آنچه از تمامى گفته ها و سروده هاى بلخى شهید از ولادت(۱۲۹۹) تا شهادت(١٣۴٧)، برمى آید این که او، جهانبینی ضد جنگ داشته، و ادعانامه صلح و سداد آن شهید، بالاتر از سطح یک ملت و مملکت و منطقه و قاره بوده و در تمامی اشعارش، با دید بلند جهانی و انسانی، مشکلات و مصایب جنگ در جهان را به فریاد گرفته و با نگرش روشن و مهیمن انسانی، صلح را ضرورت و اولویت ملی و بین المللی برشمرده است.

وى با درد و اندوه؛ جنگ و جدال و فتنه و آشوب و قتل و تجاوز و افزونخواهی قدرت ها و تحمیل فاجعه اتم بردنیا را، در کنار روشنگری و ادعای تمدن انسانی از سوی کشورها؛ نشان دورنگی مدعیان مدنیت و پیشرفت دانسته و از تفاوت شعار وعمل شکایت سرداده و مدنیت بی معنویت را باعث سقوط در مزبله جهانسوز جنگ قدرت خوانده و درین راستا  راه رهایی از مصیبت جنگ و جدال و فتنه و فاجعه را، تمسک به قرآن محمد(ص) دانسته و برابری بشرى و برادری انسانی اسلام را مایه ی صلح و ثبات جهان گفته و شرایط آن روز جامعه و جهان خویش را این چنین گویا و رسا ترسیم و تصویر کرده است:

 

“در قرن مشعشع چه عجب فتنه عیان است

از بین بشر بین که چسان شور و فغان است

هر روز بیارند بلایی به سر خویش

گویند که این حادثه از جور زمان است

گه مجلس امنیه بسازند پی صلح

گویند بشر از غم دیرین به امان است

با جامه اصلاح نمایند قیادت

گرگیست که با گله ز نیرنگ شبان است

گوید که حمایت کنم این قافله از دزد

دزدیست که با قافله از مکر روان است

در باغ درآید که کنم غرس نهالان

با اره پی قطع قد سرو چمان است

آواز تمدن شده پر تا کره ماه

شخص متمدن ته یم فرد و نهان است

ارواح بشر سوی عدم در طیران شد

زان روز که این جامعه طیاره پران است

نوروز علوم است بما قرن طلایی

در اول نوروز چرا فصل خزان است

بر چرخ مسیحا چو از این فتنه شد آگاه

با اشک روان سوی اروپا نگران است

جمعی همه سرمایه شان دالر و پوند است

آواز گروهی به فلک از غم نان است

ای کبک خرامان حذر از دام دیموکرات

این دانه پاشیده از آن دام نشان است

از مرهم فاشیست نشد زخم بشر به

قصّاب به فکر پی و بز درغم جان است

جوییم ره چاره ز قرآن محمّد(ص)

کاندر ره توحید زبانش به نشان است

گویاست که در بین بشر صلح بود خیر

هم گفت که جمعیّت مؤمن اخوان است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 34
  • بازدید کلی : 355